وجود
هست گردیدن، موجود، تن و بدن، ذات، نفس:چون که به جودش کرم آباد شد بند وجود از عدم آزاد شدنظامیوجود و هستی در عرف مردم به معنای جهانی است که ما آن را حس می کنی...
۰
۴۳
هست گردیدن، موجود، تن و بدن، ذات، نفس:چون که به جودش کرم آباد شد بند وجود از عدم آزاد شدنظامیوجود و هستی در عرف مردم به معنای جهانی است که ما آن را حس می کنی...
شأن: کار و حال، کار و بار، خوی، سرشت، طبیعت:دولت و اقبال را اکنون فزاید قدر و شأن کز دو عالیقدر و عالیشأن، مزین شد جهانوحشی بافقیدر نظام آفرینش، هر چیزی شأن و طب...